وبلاگ یک مرزون آبادی

وبلاگ یک مرزون آبادی

این وبلاگ با هدف تعامل بین هم وطنان راه اندازی شد
وبلاگ یک مرزون آبادی

وبلاگ یک مرزون آبادی

این وبلاگ با هدف تعامل بین هم وطنان راه اندازی شد

مدعیان حکمرانی بر جهان و فساد اخلاقی

باراک اوباما سه‌شنبه شب مجبور شد در میهمانی که برای آسیایی آمریکایی‌ها ترتیب داده بود، به خاطر جای رژلب روی یقه لباس خود جلوی صدها نفر این موضوع را در همان میهمانی توضیح دهد.
به گزارش فرهنگ نیوز ،  اوباما در حرف‌های عجیب جای رژلب را به شخص دیگری غیر از همسر خود نسبت داد و تقصیرها را گردن او انداخت.
جای رژلب روی یقه اوباما متعلق به چه کسی بود؟
به گزارش ایران خبر، او جای رژ لب را به خواننده آمریکایی "جسیکا سانچز" که در میان حضار نیز حضور داشت نسبت داد و گفت این کار جسیکا است. رئیس‌جمهور آمریکا در میان جمعیت گفت که من می‌خواهم همین جا این موضوع را توضیح بدهم تا برای همگان مشخص شود که کار "جسیکا" بوده است تا بعد از این با همسرم "میشل" دچار مشکل نشوم و من این را علنا می‌گویم که این جای رژ لب ناخواسته روی یقه من افتاده است.
منبع: صراط
انتهای پیام

چه کسی میتواند این معادله را حل کند؟؟!!

شهید دکتر احمدرضا احدی


نوشته زیر آخرین دست نوشته شهید احمدرضا احدی رتبه اول کنکور پزشکی   سال 1364 است.

چه کسی می داند فرود یک خمپاره قلب چند نفر را می درد؟
چه کسی می داند جنگ یعنی سوختن ،یعنی آتش ،یعنی گریز به هر جا ، به هر جا که اینجا نباشد ،یعنی اضطراب که کودکم
کجاست ؟ جوانم چه می کند ؟دخترم چه شد ؟
به راستی ما کجای این سوال ها و جواب ها قرار گرفته ایم ؟
 
کدام دختر دانشجویی که حتی حوصله ندارد عکس های جنگ را ببیند و اخبار آن را بشنود ، از قصه دختران معصوم سوسنگرد با خبر است ؟ آن مظاهر شرم و حیا را چه کسی یاد می کند که بی شرمان دامنشان را آلوده کردند و زنده زنده به رسم اجدادشان به گور سپردند.


کدام پسر دانشجویی می داند هویزه کجاست ؟ چه کسی در هویزه جنگیده ؟ کشته شده و در آنجا دفن گردیده ؟

چه کسی است که معنی این جمله را درک کند : “نبرد تن و تانک؟!”

اصلا چه کسی می داند تانک چیست ؟ چگونه سر ۱۲۰ دانشجوی مبارز و مظلوم زیر شنی های تانک له می شود ؟
 
آیا می توانید این مسئله را حل کنید ؟
 
گلوله ای از لوله دوشکا با سرعت اولیه ی خود از فاصله هزار متری شلیک می شود و در مبدا به حلقومی اصابت نموده و آن را سوارخ کرده وگذر می کند ،حالا معلوم نمایید سر کجا افتاده است ؟ کدام گریبان پاره می شود ؟ کدام کودک در انزوا وخلوت اشک می ریزد ؟
 
 
وکدام کدام…؟ توانستید؟؟ اگر نمی توانید،این مسئله را با کمی دقت بیشتر حل کنید :
 
هواپیمایی با یک ونیم برابر سرعت صوت از ارتفاع ده متری سطح زمین ، ماشین لندکروزی که با سرعت در جاده مهران-دهلران حرکت می نماید، مورد اصابت موشک قرار می دهد،اگر از مقاومت هوا صرف نظر شود.

معلوم کنید کدام تن می سوزد؟ کدام سر می پرد ؟
چگونه باید اجساد را از درون این آهن پاره له شده بیرون کشید ؟
چگونه باید آنها را غسل داد ؟
چگونه بخندیم و نگاه آن عزیزان را فراموش کنیم؟
 
چگونه می توانیم در شهرمان بمانیم وفقط درس بخوانیم.  چگونه می توانیم در ها را به روی خود ببندیم و چون موش در انبار کلمات کهنه کتاب لانه بگیریم ؟ کدام مسئله را حل می کنی؟


برای کدام امتحان درس می خوانی؟ به چه امید نفس می کشی؟ کیف و کلاسورت را از چه پر می کنی؟ از خیال، از کتاب، از لقب شامخ دکتر یا از آدامسی که هر روز مادرت در کیفت می گذارد؟
کدام اضطراب جانت را می خورد؟ دیر رسیدن به اتوبوس، دیر رسیدن سر کلاس، نمره گرفتن؟ دلت را به چه چیز بسته ای؟ به مدرک، به ماشین، به قبول شدن در حوزه فوق دکترا؟
 
“صفایی ندارد ارسطو شدن،خوشا پر کشیدن ،پرستو شدن“
 
آی پسرک دانشجو، به تو چه مربوط است که خانواده ای در همسایگی تو داغدار شده است؟ جوانی به خاک افتاده است؟
 
آی دخترک دانشجو، به تو چه مربوط است که دختران سوسنگرد به اشک نشانده اند؟ و آنان را زنده به گور کردند؟ هیچ می دانستی؟ حتما نه!…
 
هیچ آیا آنجا که کارون و دجله و فرات بهم گره می خورد، به دنبال آب گشته ای تا اندکی زبان خشکیده کودکی را تر کنی و آنگاه که قطعه ای نم یافتی با امید های فراوان به بالین آن کودک رفتی تا سیرابش کنی اما دیدی که کودک دیگر آب نمی خورد!!

اما تو اگر قاسم نیستی، اگرعلی اکبرنیستی، اگر جعفر و عبدالله نیستی، لااقل حرمله مباش!


که خدا هدیه حسین را پذیرفت و خون علی اکبر و علی اصغر را به زمین پس نداد. من نمی دانم که فردای قیامت این خون با حرمله چه خواهد کرد...

انتهای پیام

گریه کردن یک ماتادور اسپانیایی!!!!

صحنه ای که ماتادور اسپانیایى را به گریه انداخت
چون فهمید که حیوان نمى خواهد با او بجنگد
به نگاه معصوم این حیوان نگاه کنید
گاهی شعور یک حیوان بیشتر از بعضی انسانهاست .
ای کاش تمام کسانی که به جنگ دامن میزنند به اندازه این گاو شعور داشتن.

حاضر جواب بودن برنارد شاو!!!




روزی در یک میهمانی مرد خیلی چاقی سراغ برنارد شاو که بسیار لاغر بود رفت و گفت: آقای شاو! وقتی من شما را می بینم فکر می کنم در اروپا قحطی افتاده است! برنارد شاو هم سریع جواب می دهد:


 بله! من هم هر وقت شما را می بینم فکر می کنم عامل این قحطی شما هستید!



روزی نویسنده جوانی از جرج برنارد شاو پرسید: «شما برای چه می نویسید استاد؟» برنارد شاو جواب داد: «برای یک لقمه نان»

نویسنده جوان بر آشفت که: «متاسفم! بر خلاف شما من برای فرهنگ می نویسم!» و برنارد شاو گفت: «عیبی نداره پسرم، هر کدام از ما برای چیزی می نویسیم که نداریم!»