وبلاگ یک مرزون آبادی

وبلاگ یک مرزون آبادی

این وبلاگ با هدف تعامل بین هم وطنان راه اندازی شد
وبلاگ یک مرزون آبادی

وبلاگ یک مرزون آبادی

این وبلاگ با هدف تعامل بین هم وطنان راه اندازی شد

طعنه زدن مریلا زارعی به جریان روشنفکری



به گزارش خبرگزاری فارس مریلا زارعی، بازیگر فیلم‌های «چ» و «شیار 143» در بخشی از یادداشت خود که برای ماهنامه صنعت سینما نوشته‌است از مدعیان جریان روشنفکری و رسانه‌های اصلاحات به‌شدت انتقاد کرد و خطاب به حاتمی کیا نوشت: «آقای کارگردان ،حالا چه وقت باریدن بود؟ نمی‌دانید که باعث زحمت کرم‌های خاکی شده‌اید؟ بیچاره‌ها داشتند از اندک هوای انباشته در میان منافذ خاک باغچه تنفس می‌کردند. نگفتید این بارش نابهنگام، منافذ را پر از آب می‌کند و کرم‌ها از بیم جان از خاک بیرون می‌زنند؟ با این همه اوصاف، توقع تایید دارید؟»

مریلا زارعی در سی‌و‌دومین جشنواره فیلم فجر برای بازی در فیلم «شیار143» نظر داوران و منتقدان را جلب کرده و سیمرغ بلورین را از آن خود کرد.


قانون فوتبال در دوران کودکی ما..................

13 قانون فوتبال دوران کودکی! یادته؟!

1. اونیکه از همه چاقتتر بود، همیشه دروازبان بود!
2. همیشه اونی که صاحب توپ بود، میگفت کی بازی میکنه کی نه!
3. زیاد قسم میخوردی پنالتی بود، قسم نمیخوردی پنالــــــتی نبود!
4. بــــازی زمــــانی تموم میشــــد، وقـــتی همه خســـته میــــشدن!
5. مهم نبود بازی چند چنده، هرکی گلِ آخــر بازی رو میزد، برنده بود!
6. داور پشم! :))
7. اگه یه موقع توپ گیر نمیومد، یه جورابی دبِ پلاستیکی چیزی ...!
8. اگه یارکِشی آخر انتخاب میکـردی، دیگه امیدی واسه زندگی نبود!
9. لحــــظه ای که توپ مــــیرفت زیر ماشینی که در حال حــــرکته، پر
استرسترین لحظه زندگی بود!
10. وقـــــتی صــــاحب توپ عصــــبانی میشد، بازی تمــــوم میشد!
11. دختر همســـایه از کوچه رد میشد، همه رونالدینیو میشدن! :))
12. شلــــوارت، کفشـــت، پیرهـــنت پاره میشد، کـتک شـب رو ... !
13. مسابقه با تیم کوچه بغلی مثل لشکر کـشی هیتلر به لهستان
بود!

زیباترین نماز یک دختر 11 ساله



یک وقتی ما در ستاد نماز نوشتیم آقازاده‌ها، دخترخانم‌ها، شیرین‌ترین نمازی که خواندید برای ما بنویسید. یک دختر یازده ساله یک نامه نوشت، همه ما بُهتمان زد، دختر یازده ساله ما ریش‌سفیدها را به تواضع و کرنش واداشت، نوشت که ستاد اقامه نماز، شیرین‌ترین نمازی که خواندم این است.

گفت در اتوبوس داشتم می‌رفتم یک مرتبه دیدم خورشید دارد غروب می‌کند یادم آمد نماز نخواندم، به بابایم گفتم نماز نخواندم، گفت خوب باید بخوانی، حالا که اینجا توی جاده است و بیابان، گفت برویم به راننده بگوییم نگه‌دار، گفت راننده به خاطر یک بچه دختر نگه نمی‌دارد، گفت التماسش می‌کنیم، گفت نگه نمی‌دارد، گفت تو به او بگو، گفت گفتم نگه نمی‌دارد، بنشین. حالا بعداً قضا می‌کنی.

دختر دید خورشید غروب نکرده است و گفت بابا خواهش می‌کنم، پدر عصبانی شد، دختر گفت که آقاجان می‌شود امروز شما دخالت نکنی؟ امروز اجازه بده من تصمیم بگیرم، گفت خوب هر غلطی می‌خواهی بکن.

می‌گفت ساکی داشتیم، زیپ ساک را باز کرد، یک شیشه آب در آورد، زیرِ صندلی اتوبوس هم یک سطل بود، آن سطل را هم آورد بیرون، دستِ کوچولو، شیشه کوچولو، سطل کوچولو، شروع کرد وسط اتوبوس وضو گرفت، قرآن یک آیه دارد، می‌گوید کسانی که برای خدا حرکت کنند مهرش را در دل‌ها می گذاریم، به شرطی که اخلاص داشته باشد، نخواسته باشد خودنمایی کند، شیرین کاری کند، واقعاً دلش برای نماز بسوزد، پُز نمی‌خواهد بدهد. «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا»(مریم/96) یعنی کسی که ایمان دارد، «وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ» کارهایش هم صالح است، کسی که ایمان دارد، کارش هم شایسته است، «سَیَجْعَلُ لَهُمْ الرَّحْمَانُ وُدًّا»، «وُدّ» یعنی مودت، مودتش را در دل‌ها می‌گذاریم.

شاگرد شوفر نگاه کرد دید دختر وسط اتوبوس نشسته دارد وضو می‌گیرد، گفت دختر چه می‌کنی؟ گفت آقا من وضو می‌گیرم ولی سعی می‌کنم آب به اتوبوس نچکد، می‌خواهم روی صندلی نشسته نماز بخوانم. شاگرد شوفر یک خورده نگاهش کرد و چیزی به او نگفت. به راننده گفت: عباس آقا، راننده، ببین این دارد وضو می‌گیرد، راننده هم همین طور که جاده را می‌دید در آینه هم دختر را می‌دید، هی جاده را می‌دید، آینه را می‌دید، مهر دختر در دل راننده هم نشست، گفت: دختر عزیزم می‌خواهی نماز بخوانی؟ من می‌ایستم، ماشین را کنار کشید، گفت: نماز بخوان آقاجان، آفرین، چه شوفرهای خوبی داریم، دختر می‌گفت وقتی اتوبوس ایستاد من پیاده شدم و شروع کردم الله اکبر، یک مرتبه اتوبوسی‌ها نگاه کردند، او گفت من هم نخواندم، من هم نخواندم، او گفت ببین چه دختر با همتی، چه غیرتی، چه همتی، چه اراده‌ای، چه صلابتی، آفرین، همین دختر روز قیامت حجت است، خواهند گفت این دختر اراده کرد ماشین ایستاد، می‌گفت یکی یکی آن‌هایی هم که نخوانده بودند ایستادند، گفت: یک مرتبه دیدم پشت سرم یک عده زیادی دارند نماز می‌خوانند. گفت: شیرین‌ترین نماز من این بود که دیدم لازم نیست امام فقط امام خمینی باشد، منِ بچه یازده ساله هم می‌توانم در فضای خودم امام باشم. 

فارس نیوز