وبلاگ یک مرزون آبادی

وبلاگ یک مرزون آبادی

این وبلاگ با هدف تعامل بین هم وطنان راه اندازی شد
وبلاگ یک مرزون آبادی

وبلاگ یک مرزون آبادی

این وبلاگ با هدف تعامل بین هم وطنان راه اندازی شد

یاد و خاطره شعبان بی‌مخ‌ها گرامی باد!».



من فکر کردم دانشجویان محترم با سوال‌های چالشی برای سخنران ..هیجان برنامه را زیاد می‌کنند...



 پرتاب «کفش» به سوی سخنرانی که «فتنه» را فاش می‌کرد و یا حمله و توهین به دانشجویانی که دروغ «تقلب» را قبول نمی‌کردند یک داستان بلند است...


در روزگار «اندروید» و «دنیای دیجیتال» وقتی آدم با پدیده «نعره برای بهم زدن برنامه» مواجه می‌شه بیش از پیش به این واقعیت پی می‌بره ادم که «پیشرفت‌ ظاهری زندگی مدرن هیچ ربطی به بالا رفتن سطح شعور و معرفت آدم‌ها ندارد»


پشت کردن به سخنرانی که در دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران در حال فاش کردن راز «فتنه‌گران» بود باز هم تکرار خواهد شد چون جماعتی فقط بلدند «آروغ روشنفکری» بزنند و از مدنیت «غربی شدن» ظاهر و باطن را یاد گرفتند همچنان زیر پرچم انجمن «اسلامی» برای روح «ماکیاول» سینه می‌زنند...


البته بودن این وسط عده ای  از دوستان طرفدار دو اتیشه ی احمدی نژاد که همچین بدشون هم نیومد هر چند خودشون هم شاید اهل توهین کردن نباشند


خطاب به رانندگان پلاک قرمز!!

 



اقای مسئول !!شما پیش خودت چی فکر میکنی؟!!نمیگی مردم این صحنه ها رو میبینند 


با ماشین دولتی؟!!مسافرت میری ؟؟با ماشین دولتی سفر افرود میری؟؟مردم تک تک کاراتون رو زیر نظر دارن از مسئول جزء بگیر تا رییس دولت حاج حسن


حالا ببینیم شهدای ما چه سیره و مرامی داشتن!!


این خاطره شاید وجدان خفته بعضی از مدیران رو بیدار کنه و اصلا شهدا یکی از برکات وجودی شان همین است. شهید ملا آقایی فرمانده مهندسی رزمی جنگ جهادسازندگی استان تهران و به قول امام سنگرساز بی سنگر بود.

پدر بزرگوارش برایم نقل کرد که: کپسول گاز خانه تمام شده بود و برای عوض کردن آن نیاز بود مسیر زیادی از منزل تا سر شهرک آزادیه قرچک می‌‌آمدم و کپسول گاز تهیه می‌کردم. حمل کپسول یازده کیلویی گاز برای من که سنی ازم گذشته بود سخت بود و مسیر طولانی تا منزل هم حمل کپسول پر را برایم طاقت فرسا کرده بود. اما دیدم شهید حجت که تازه از جبهه اومده بود با ماشین در مقابلم ظاهر شد. خوشحال شدم که کمک کاری آمد اما در ناباوری دیدم حجت بدون توجه از کنارم گذشت و بعد از چند دقیقه نفس زنان آمد و کپسول گاز را بدوش گرفت و با هم به سمت منزل راه افتادیم. در مسیر راه گفتم:بابا جون تو که با ماشین رفتی تا درب منزل، کپسول رو هم داخل ماشین می‌گذاشتی که اینقدر اذیت نشی. اما حجت لبخندی زد و گفت:بابا اون ماشین برای بیت المال مسلمین است و من اجازه چنین استفاده ای ندارم.

خدایی آیا این چنین نازنیننان حقشون شهادت نبود. کسانی که حاظر نشدند رضایت مخلوق را با سخط خالق معامله کنند. آیا این یک هنر نیست. حقا که امام شهدا فرمود: شهادت هنر مردان خداست.


لحظه لحظه با وین

لحظه به لحظه با وین

امضای توافق:
کری: حالا خدایی بمب اتم ندارین؟ امضا کنم؟

ظریف: نه بابا؛ ما هنوز وزیر علوم نداریم، 
بمب مون کجا بود!

کلاه ناپلئون بناپارت.........



میگن کلاه متعلق به «ناپلئون بناپارت»، امپراطور فرانسه در یه حراجی به مبلغ یک میلیون و ۸۸۴ هزار یورو چکش حراج خورد. اقای ظریف !!برادر من مواظب باش غربیها تو کلاه به سر گذاشتن و برداشتنش و فروختنش حرفه ایین........مواظب کلاه عزت ایرانیها باش !!!قیمتش یه قرون دو زار نیست!!واسش کلی خون ریخته شده....

منبع:کور خوندن اینجا خبری از واترلو نیست