به گزارش فرهنگ نیوز ، علی کریمی دو فصل در تیم بایرن مونیخ بازی کرد و به نظر می رسد آلمانی ها هنوز وی را فراموش نکرده اند.
صفحه
غیر رسمی باستین شواین اشتایگر یکی از ستاره های تاثیرگذار بایرن و تیم
ملی آلمان که از سوی طرفداران آلمانی این بازیکن اداره می شود، عکسی از
پیراهن شماره ۸ علی کریمی در بایرن منتشر و به این شیوه از کریمی یاد کرد.
جالب اینجاست که هواداران ایرانی کریمی پس از اطلاع از این اتفاق، به این صفحه مراجعه کرده و به کریمی ابراز علاقه کردند.
یکی از فرماندهان جنگ میگفت: خدا رحمت کند حاج عبدالله ضابط را. برایم تعریف می کرد: خیلی دلم میخواست سید مرتضی آوینی را ببینم. یک روز به رفقایش گفتم، جور کنید تا ما سید مرتضی را ببینیم. خلاصه نشد. بالاخره آقای سید مرتضی آوینی توی فکه روی مین رفت و به آسمونها پر کشید.
تا اینکه یک وقتی آمدیم در منطقۀ جنگی با کاروانهای راهیان نور. شب در آنجا ماندیم. در خواب، شهید آوینی را دیدم و درد و دل هایم را با او کردم؛ گفتم آقا سید، خیلی دلم میخواست تا وقتی زنده هستی بیام و ببینمت، اما توفیق نشد. به من گفت ناراحت نباش فردا ساعت 8 صبح بیا سر پل کرخه منتظرت هستم. صبح از خواب بیدار شدم. منِ بیچاره که هنوز زنده بودن شهید را شک داشتم گفتم: این چه خوابی بود، او که خیلی وقت است شهید شده است. گفتم حالا برم ببینم چی میشه.
بلند شدم و سر قراری رفتم که با من گذاشته بود، اما با نیم ساعت تأخیر، ساعت 8:30.
دیدم خبری از آوینی نیست. داشتم مطمئن میشدم که خواب و خیال است. سربازی که اون نزدیکیها در حال نگهبانی بود نزدیک آمد و به من گفت: آقا شما منتظر کسی هستید؟ گفتم: آره، با یکی از رفقا قرار داشتیم.
گفت: چه شکلی بود؟ برایش توصیف کردم. گفتم: موهایش جوگندمی است. محاسنش هم این جوری است.
گفت: رفیقت اومد اینجا تا ساعت 8 منتظرت شد نیامدی، بعد که خواست بره پیش من اومد و به من گفت: کسی با این اسم و قیافه مییاد اینجا، به او بگو آقا مرتضی اومد و خیلی منتظرت شد، نیامدی. کار داشت رفت. اما روی پل برایت با انگشت چیزی نوشته، برو بخوان. رفتم و دیدم خود آقا مرتضی نوشته: آمدیم نبودید، وعدۀ ما بهشت! سید مرتضی آوینی. (و کسانی را که در راه خدا کشته می شوند، مرده نخوانید، بلکه زنده اند؛ ولی شما نمی دانید. بقره، 154)
دید موسی یک شبانیچوپان را براه
کو همیگفت ای گزیننده اله
تو کجایی تا شوم من چاکرت
چارقتکفش دوزم کنم شانه سرت
جامهات شویم شپشهاات کشم
شیر پیشت آورم ای محتشم
دستکت بوسم بمالم پایکت
وقت خواب آید بروبم جایکت
ای فدای تو همه بزهای منای بیادت هیهی و هیهای من
این نمط بیهوده میگفت آن شبانگفت موسی با کی است این ای فلان
گفت با آنکس که ما را آفریداین زمین و چرخ ازو آمد پدید
گفت موسی های بس مدبر شدیخود مسلمان ناشده کافر شدی
این چه ژاژست این چه کفرست و فشارپنبهای اندر دهان خود فشار
گند کفر تو جهان را گنده کردکفر تو دیبای دین را ژنده کرد
چارق و پاتابه لایق مر تراستآفتابی را چنینها کی رواست
گر نبندی زین سخن تو حلق راآتشی آید بسوزد خلق را
آتشی گر نامدست این دود چیستجان سیه گشته روان مردود چیست
گر همیدانی که یزدان داورستژاژ و گستاخی ترا چون باورست
دوستی بیخرد خود دشمنیستحق تعالی زین چنین خدمت غنیست
با کی میگویی تو این با عم و خالجسم و حاجت در صفات ذوالجلال
شیر او نوشد که در نشو و نماستچارق او پوشد که او محتاج پاست
ور برای بندهشست این گفت توآنک حق گفت او منست و من خود او
آنک گفت انی مرضت لم تعدمن شدم رنجور او تنها نشد
آنک بی یسمع و بی یبصر شدهستدر حق آن بنده این هم بیهدهست
بی ادب گفتن سخن با خاص حقدل بمیراند سیه دارد ورق
گر تو مردی را بخوانی فاطمهگرچه یک جنساند مرد و زن همه
قصد خون تو کند تا ممکنستگرچه خوشخو و حلیم و ساکنست
فاطمه مدحست در حق زنانمرد را گویی بود زخم سنان
دست و پا در حق ما استایش استدر حق پاکی حق آلایش است
لم یلد لم یولد او را لایق استوالد و مولود را او خالق است
هرچه جسم آمد ولادت وصف اوستهرچه مولودست او زین سوی جوست
زانک از کون و فساد است و مهینحادثست و محدثی خواهد یقین
گفت ای موسی دهانم دوختیوز پشیمانی تو جانم سوختی
جامه را بدرید و آهی کرد تفت
سر نهاد اندر بیابانی و رفتعتاب کردن حق تعالی موسی را علیه السلام از بهر آن شبان
وحی آمد سوی موسی از خدا
بندهٔ ما را ز ما کردی جدا
تو برای وصل کردن آمدی
یا برای فصل کردن آمدی
تا توانی پا منه اندر فراق
ابغض الاشیاء عندی الطلاق
هر کسی را سیرتی بنهادهام
هر کسی را اصطلاحی دادهام
در حق او مدح و در حق تو ذم
در حق او شهد و در حق تو سم
ما بری از پاک و ناپاکی همه
از گرانجانی و چالاکی همه
من نکردم امر تا سودی کنم
بلک تا بر بندگان جودی کنم
هندوان را اصطلاح هند مدح
سندیان را اصطلاح سند مدح
من نگردم پاک از تسبیحشان
پاک هم ایشان شوند و درفشان
ما زبان را ننگریم و قال را
ما روان را بنگریم و حال را
ناظر قلبیم اگر خاشع بود
گرچه گفت لفظ ناخاضع رود
زانک دل جوهر بود گفتن عرض
پس طفیل آمد عرض جوهر غرض
چند ازین الفاظ و اضمار و مجاز
سوز خواهم سوز با آن سوز ساز
آتشی از عشق در جان بر فروز
سر بسر فکر و عبارت را بسوز
موسیا آدابدانان دیگرند
سوخته جان و روانان دیگرند
عاشقان را هر نفس سوزیدنیست
بر ده ویران خراج و عشر نیست
گر خطا گوید ورا خاطی مگو
گر بود پر خون شهید او را مشو
خون شهیدان را ز آب اولیترست
این خطا را صد صواب اولیترست
در درون کعبه رسم قبله نیست
چه غم از غواص را پاچیله نیست
تو ز سرمستان قلاوزی مجو
جامهچاکان را چه فرمایی رفو
ملت عشق از همه دینها جداست
عاشقان را ملت و مذهب خداست
لعل را گر مهر نبود باک نیست
عشق در دریای غم غمناک نیست
وحی آمدن موسی را علیه السلام در عذر آن شبان
بعد از آن در سر موسی حق نهفت
رازهایی گفت کان ناید به گفت
بر دل موسی سخنها ریختند
دیدن و گفتن بهم آمیختند
چند بیخود گشت و چند آمد بخود
چند پرید از ازل سوی ابد
بعد ازین گر شرح گویم ابلهیست
زانک شرح این ورای آگهیست
ور بگویم عقلها را بر کند
ور نویسم بس قلمها بشکند
چونک موسی این عتاب از حق شنید
در بیابان در پی چوپان دوید
بر نشان پای آن سرگشته راند
گرد از پرهٔ بیابان بر فشاند
گام پای مردم شوریده خود
هم ز گام دیگران پیدا بود
یک قدم چون رخ ز بالا تا نشیب
یک قدم چون پیل رفته بر وریب
گاه چون موجی بر افرازان علم
گاه چون ماهی روانه بر شکم
گاه بر خاکی نبشته حال خود
همچو رمالی که رملی بر زند
عاقبت دریافت او را و بدید
گفت مژده ده که دستوری رسید
هیچ آدابی و ترتیبی مجو
هرچه میخواهد دل تنگت بگو
کفر تو دینست و دینت نور جان
آمنی وز تو جهانی در امان
ای معاف یفعل الله ما یشا
بیمحابا رو زبان را بر گشا
گفت ای موسی از آن بگذشتهام
من کنون در خون دل آغشتهام
من ز سدرهٔ منتهی بگذشتهام
صد هزاران ساله زان سو رفتهام
تازیانه بر زدی اسپم بگشت
گنبدی کرد و ز گردون بر گذشت
محرم ناسوت ما لاهوت باد
آفرین بر دست و بر بازوت باد
حال من اکنون برون از گفتنست
اینچ میگویم نه احوال منست
نقش میبینی که در آیینهایست
نقش تست آن نقش آن آیینه نیست
دم که مرد نایی اندر نای کرد
درخور نایست نه درخورد مرد
هان و هان گر حمد گویی گر سپاس
همچو نافرجام آن چوپان شناس
حمد تو نسبت بدان گر بهترست
لیک آن نسبت بحق هم ابترست
چند گویی چون غطا برداشتند
کین نبودست آنک میپنداشتند
این قبول ذکر تو از رحمتست
چون نماز مستحاضه رخصتست
با نماز او بیالودست خون
ذکر تو آلودهٔ تشبیه و چون
خون پلیدست و به آبی میرود
لیک باطن را نجاستها بود
کان بغیر آب لطف کردگار
کم نگردد از درون مرد کار
در سجودت کاش رو گردانیی
معنی سبحان ربی دانیی
کای سجودم چون وجودم ناسزا
مر بدی را تو نکویی ده جزا
این زمین از حلم حق دارد اثر
تا نجاست برد و گلها داد بر
تا بپوشد او پلیدیهای ما
در عوض بر روید از وی غنچهها
پس چو کافر دید کو در داد و جود
کمتر و بیمایهتر از خاک بود
از وجود او گل و میوه نرست
جز فساد جمله پاکیها نجست
گفت واپس رفتهام من در ذهاب
حسر تا یا لیتنی کنت تراب
کاش از خاکی سفر نگزیدمی
همچو خاکی دانهای میچیدمی
چون سفر کردم مرا راه آزمود
زین سفر کردن رهآوردم چه بود
زان همه میلش سوی خاکست کو
در سفر سودی نبیند پیش رو
روی واپس کردنش آن حرص و آز
روی در ره کردنش صدق و نیاز
هر گیا را کش بود میل علا
در مزیدست و حیات و در نما
چونک گردانید سر سوی زمین
در کمی و خشکی و نقص و غبین
میل روحت چون سوی بالا بود
در تزاید مرجعت آنجا بود
ور نگوساری سرت سوی زمین
آفلی حق لا یحب الافلین
عقیق: ﺗﻘﻮﺍ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﻣﺎﻫﻮﺍﺭﻩ ﺍﯼ
ﺍﺯ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﻋﻤﺎﻝ ﺷﻤﺎ ﻣﺨﻔﯿﺎﻧﻪ فیلم بگیرد ﻭ یک ﻫﻔﺘﻪ هرکاﺭﯼ که کرﺩﻩ ﺍﯾﺪ ﺿﺒﻂ
ﺷﻮﺩ. ﺑﻌﺪ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ بگوﯾﻨﺪ که ﺩﯾﺸﺐ ﺍﻋﻤﺎﻝ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺗﻠﻮﯾﺰﯾﻮﻥ ﻧﺸﺎﻥ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺩﺭ ﺗﻤﺎﻡ
ﺍﯾﺮﺍﻥ ﭘﺨﺶ ﺷﺪ.
اگر ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﺷﺪﯾﺪ ﻭ گفتید: ﺍﯼ ﻭﺍﯼ ﺁﺑﺮﻭﯾﻢ ﺭﻓﺖ. که
کاﺭﻫﺎﯾﯽ که ﻧﺒﺎﯾﺪ ﻣﯽ کرﺩم، ﻣﻌﻠﻮﻡ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﺑﯽ ﺗﻘﻮﺍ ﻫﺴﺘﯿﺪ.اﻣﺎ اگر ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ
ﻧﺸﺪﯾﺪ ﻭ گفتید ﻣﺎ که کاﺭﺑﺪﯼ نکرﺩﻩ ﺍﯾم ﻣﻌﻠﻮﻡ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﺑﺎ ﺗﻘﻮﺍ ﻫﺴﺘﯿﺪ.
منبع:اسلام کوئست