خواهر خوب سرزمینم سلام!!!
هیچ به این به فکر کرده ای که تا امروز چند هزار جوان پاک میهنمان در خون خود غلطیده اند تا شرف وعزت وناموس مملکت حفظ شود؟
آیا وقت آن نرسیده است که ما زنان ودختران این سرزمین مقدس دینمان را به شهدا ادا کنیم؟
چند شهید دیگر در وصیت نامه هایشان بنویسند :
خواهرم حجاب تو کوبنده تر از خون من است ، تا من وتو چادر به سر کنیم و حجابمان را در مقابل نامحرمان حفظ کنیم؟
آیا اگر زنان ودختران حیا وعفاف وحجابشان را در کوچه وخیابان حفظ کنند اشرار ونامحرمان جرات جسارت پیدا می کنند تا امثال شهید علی خلیلی جوانمردی کنند واز آنها با نثار خونشان دفاع کنند؟
خواهر خوبم !!
همه ما بارها شنیده ایم که
ای زن به تو از فاطمه اینگونه خطاب است
ارزنده ترین زینت زن حفظ حجاب است
پس تو را به حضرت زهرا(س)قسم می دهم امسال که سال را با یاد وذکر او آغاز کرده ایم
نیت کن حجابت را کامل رعایت کنی،مطمئن باش درهای رحمت الهی بیش از پیش به رویت باز خواهد شد وروح هزاران شهید مملکت اسلامی به خصوصشهید علی خلیلی را شاد خواهی کرد
به خدا توکل کن واز امروز شروع کن
به امید فاطمی شدن همه زنان ودختران مسلمان
منبع :خیبر انلاین
به گزارش فرهنگ نیوز ، بعضی از درآمد های مردم حرام است و بدان توجه ندارند و مشاهده شده است که در بسیاری از موارد افراد اصلا نسبت به اینکه این درآمدها حرام است اطلاعی ندارند.
از جمله آنها می توان به این موارد اشاره کرد:
این موارد تنها قسمتی از شغل های حرام هستند و تنها با این امید چندی از آنها بیان شده است تا هشداری باشد برای همگان تا بیش از پیش در نوع و راه آنچه به دست می آوریم دقت کنیم.
نکته آخر اینکه فراموش نکنیم که، پیشگیری همیشه به خصوص در این مورد بهتر و آسان تر از درمان است. از این رو کاسبین محترم می توانند با مطالعه کتب فقهی مربوط به تمام موارد حرامی که در کسب و کارهای روزانه شان سهوا ممکن است صورت بگیرد آشنا شوند.
به همین جهت باید بدانیم که مکاسب محرمه به معنای روشهای کسب و کار و درآمد حرام و ممنوع از دیدگاه اسلام است، و این عنوان برای کتابهای فقهی که به این موضوع میپردازند هم بکار می رود که منبع خوبی برای مطالعه اهل بازار و کاسب ها می باشد:
پسرخاله:اون پوست شکلاتارو بده به من
شهاب حسینی:پوست شکلات میخوای واسه چی؟
پسرخاله :یه پیرزنه هست پاهاش درد میکنه فقیرم هست..
شهاب حسینی:خب؟
پسرخاله:بعضی وقتا میرم بهش کمک میکنم خونشو تمیز میکنم و بعضی کارای دیگه...
شهاب حسینی :اهان.....بعدش؟؟؟؟؟؟
پسرخاله:هیچی همیشه بهم میگه بردار از اون شکلاتا بخور منم چون کلاچندتا دونه شکلات داره نمیخورم وواسه اینکه ناراحت نشه این پوست شکلاتارو بهش نشون میدم.
عاشق مهربونی پسر خاله م
یه چند سالیه که تو مملکت یه نوع گرایش فکری وارد شده که میگن بیایم به ایرانی بودن خودمون افتخار کنیم چه لزومی داره با وجود تاریخی به این عظمت و داشتن پادشاهان عادلی چون کوروش و جمشید وغیره (که بنده هم بهشون )افتخار میکنم....بیایم به اعرابی (چهارده معصوم )دل ببندیم که به زور جنگ و سر نیزه دینشون رو به ما تحمیل کردن .....مگه پندار نیک..گفتار نیک..کردا نیک دین مقدس زرتشت چش بود (مطمئنا شعار انسانی کاملی بود)البته دوستان تا جایی که سواد من میگه این شعارهای ملی گرایانه ایرانی اصیل ....از قدیم بوده هدفم از مطرح کردن این مطلب فقط یه سواله اونم اینه که این شعار و ایستادن به پای این شعار ..و عمل کردن بهش ...ودفاع از هویت ایرانی ایا در مواجهه با مشکلات این مملکت چقدر خودشو نشون داد...به نظرم پرداختن به این حرفا فقط و فقط یک شعاره ....شعاره که میگیم اسم بچمون باید ایرانی باشه نه عربی..شعاره اسم مغازها و پاساژهامون باشه پرسپولیس یا پاسارگاد...اینا فقط شعاره میدونید کیا پای ایران و ایرانی وایستادن وحتی نذاشتن یک وجب از خاک ایران مقدس به یغما بره همونایی بودن که اسمشون از همین اعرابی ها گرفته شده و با عمل به دستورات همین اعرابی ها مملکت رو از دست خبیثی مثل صدام وکشورهای حمایت کننده اش نجات داد همین بچه محلهای ما بودن که با رمز یا حسین ..یا فاطمه...و مدد گرفتن از بقیه اهل بیت این کشور رو نجات دادن و نذاشتن حتی یک وجب از خاک مملکت به یغما بره.....کجا بودن اونایی که شعار ملی گرایانه ایران میدادن؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!! میدونید کجا بودن ؟؟میگفتن همه که نباید با جبهه رفتن خدمت کنند به ایران؟؟؟ ما میریم درس میخونیم چون مملکت بعد جنگ احتیاج به سازندگی داره ؟؟سر از امریکا وانگلیس و فرانسه در اووردن ؟؟؟خلاصه مطلبو بگم همه این حرفا شعاره .....به خدا منم به کوروش اعتقاد دارم منم به تخت جمشید افتخار میکنم ولی نه به اندازه امام حسین (ع) نه به اندازه حضرت فاطمه(ع)
روزی بهلول در مجلس «محمد بن سلیمان عباسی»، پسر عموی هارون الرشید حاضر بود و یک نفر از علماء اهل تسنن بنام «عمر بن عطاء العدوی» که از اولاد عمر بن خطاب بود نیز در مجلس حضور داشت.
«عمر بن عطاء العدوی» از والی اذن خواست تا با بهلول مشغول مباحثه و مذاکره شود، آنگاه از بهلول پرسید: «حقیقت ایمان چیست؟»
بهلول گفت:«قال مولانا الصادق ـ علیه السّلام ـ: ألایمانُ عَقْدٌ بِالْقَلْبِ وَ قَولٌ باللّسانِ وَ عَمَلٌ بالْجوارحِ وَ الأرکانِ»
یعنی:«ایمان عبارت است از عقیده قلبی و گفتن با زبان و عمل کردن با اعضاء و جوارح.»
عمر گفت: «از اینکه گفتی «قال مولانا الصّادق» معلوم میشود که غیر از جعفر بن محمد دیگر هیچ کس صادق و راستگو نیست، چون تو لقب صادق را اختصاص به او دادی.»
بهلول گفت: «این اشکال اول به جدّ تو «عمر بن الخطاب» وارد است که به رفیقش ابوبکر لقب «صدّیق» داد. مگر در زمان او کسی دیگر راستگو نبود؟»
عمر بن عطاء گفت: «نه، در آن زمان تنها کسی که راستگو بود فقط ابوبکر بود!»
بهلول گفت: «دروغ میگویی، زیرا خداوند در کلام مجیدش میفرماید:«والَّذینَ آمَنوا بِاللهِ وَ رُسُلِهِ أولئکَ هم الصدّیقونَ»[۱]
یعنی: «آنچنان کسانی که ایمان به خداوند و پیامبران او آوردهاند، آنها همه، صدّیق میباشند.»
پس با این همه مؤمنی که در زمان ابوبکر بودند چطور میشود فقط صدیقیّت را به ابوبکر اسناد داد؟
عدوی گفت: «او را صدّیق میگفتند برای آنکه او اول کسی بود که به پیامبر ـ صلیالله علیه و آله ـ ایمان آورد.»
بهلول گفت: «این جواب تو از دو جهت باطل است، هم از جهت لغت، زیرا لغتاً به کسی که اول به کسی ایمان آورد صدّیق نمیگویند و هم از این جهت باطل است که به شهادت تمام مسلمین، ابوبکر اول کسی نبوده که اسلام آورده، بلکه اسلام او را در مرتبه پنجم یا هفتم گفتهاند.»
«عمر بن علاء عدوی» دید، الان است که آبروی او در مجلس ریخته شود، لذا خلط در مباحثه کرد و از بهلول پرسید: «از امام زمانت بگو.»
بهلول گفت: «إمامی مَنْ سبَّح فی کَفِّهِ الحِصی وَ کَلَّمَهُ الذّئبُ اذا عَوی و رُدَّت الشَّمْسُ لَهُ بَیْنَ الَمَلاءِ وَ أوجَبَ الرَّسولُ عَلیَ الخَلْقِ لهُ الوَلا، فذْلکَ إمامی و إمامُ الْبرّیاتِ»
یعنی: «امام من کسی است که سنگ ریزه در دست او تسبیح میکند و گرگ با او سخن میگوید و خورشید در ما بین مردم پس از غروب کردن بخاطر او دوباره طلوع میکند و ولایت او را پیغمبر ـ صلیالله علیه و آله ـ در میان مردم بارها تصریح کرده و جمیع صفات پسندیده در او مجتمع و از جمیع صفات رذیله مبرّا است، آن شخص، امام من و امام تمام مردم است.»
عمر عدوی گفت: «وای بر تو ای بهلول! امیرالمؤمنین هارون را تو، امام خویش نمیدانی؟»
بهلول گفت: «وای بر تو ای ملعون! تو میگویی هارون از این اوصاف که بر شمردم خالی است؟ پس تو دشمن خلیفهای و به دروغ او را خلیفه میخوانی.»
«محمد بن سلیمان عباسی» از مناظره بهلول خندهاش گرفت و او را تحسین کرد و به عمر عدوی گفت: «رسوا شدی، دیگر حرف نزن» و او را از مجلس بیرون کرد و آنگاه با بهلول در امر خلافت صحبت کرد و بهلول حقانیّت علی ـ علیه السّلام ـ را به او اثبات کرد[۲].
[۱] . سوره حدید آیه ۱۹٫
[۲] . روضات الجنات جلد۲ ص۱۵۴٫