وبلاگ یک مرزون آبادی

این وبلاگ با هدف تعامل بین هم وطنان راه اندازی شد

وبلاگ یک مرزون آبادی

این وبلاگ با هدف تعامل بین هم وطنان راه اندازی شد

حافظان اصالت کوروش!!

رﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﺑﺎﻻﯼ ﺩﺭﺧﺖ ﭘﺮﭼﻢ ﻭﺻﻞ می کرﺩﻡ

ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺤﺮﻡ ﯾﻪ ﭘﺮﺍﯾﺪ ﻣﺸﮑﯽ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺷﺖ

ﻭ ﯾﻪ ﭘﺴﺮﻩ ﺑﺎ ﻟﺤﻦ ﺗﻤﺴﺨﺮ آمیزی ﮔﻔﺖ: ﺩﺍﺩﺍش! ﺷﻤﺎ ﺑﭽﻪ ﻫﯿﺌﺘﯽ ﻫﺴﺘﯿﻦ ؟‏

ﮔﻔﺘﻢ: ﺍﮔﻪ ﺧﺪﺍ ﺑﺨﻮﺍﺩ…

ﮔﻔﺖ: ﭘﺲ ﺭﯾﺶ ﮐﻠﻪ ﻗﻨﺪﯾﺖ ﮐﻮ؟‏! ﺗﺴﺒﯿﺤﺖ ﮐﺠﺎﺳﺖ‏؟‏

ﯾﻪ ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺑﻪ ﻣﺎﺷﯿﻨﺶ ﮐﺮﺩﻡ ﺩﯾﺪﻡ ﺯﯾﺮ ﺁﯾﯿﻨﻪ ﻧﻤﺎﺩ ﻫﺨﺎﻣﻨﺸﯽ ﺯﺩﻩ

ﻭ ﺷﯿﺸﻪ ﻋﻘﺐ هم آرم ﻓﺮﻭﻫﺮ چسبوندﻩ ﻭ ﯾﻪ ﺧﺎﻧﻮﻡ ﻫﻔتاد ﻗﻠﻢ ﺁﺭﺍﯾﺶ ﮐﺮﺩﻩ ﮐﻨﺎﺭﺷﻪ!

ﮔﻔﺘﻢ: ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ ﺍﯾﻨﺎ ﭼﯿﻪ ﺭﻭی ﺷﯿﺸﻪ ﭼﺴﺒﻮﻧﺪﯾﺪ؟

ﮔﻔﺖ: ﺍﯾﻨﺎ ﻧﻤﺎﺩ ﮐﻮﺭﻭﺵ ﮐﺒﯿﺮ ﻭ ﺯﺭﺗﺸه ﻭ نشون دهنده ﻧﮋﺍﺩ ﺯﻻﻟ ﭘﺎﮎ ﺁﺭﯾﺎﯾﯽ ﻣﻨﻪ

ﮔﻔﺘﻢ: ﻭﺍﻻ ﺗﺎ ﺟﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻣﻦ ﯾﺎﺩﻡ ﻣﯿﺎﺩ ﮐﻮﺭﻭﺵ ﺯﯾﺮ ﺍﺑﺮﻭ ﺑﺮ ﻧﻤﯿﺪﺍﺷﺖ ﺍﻣﺎ ﺷﻤﺎ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﯽ!

ﮐﻮﺭﻭﺵ ﻫﻢ ﺭﯾﺶ ﻭ ﺳﯿﺒﯿﻞ ﺑﻠﻨﺪ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺍﻣﺎ ﺷﻤﺎ ﻧﺪﺍﺭﯼ!

ﮐﻮﺭﻭﺵ ﺑﯿﻨﯿش را ﻧﻮﮎ ﺑﺎﻻ ﻋﻤﻞ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺍﻣﺎ ﺷﻤﺎ عمل ﮐﺮﺩﯼ!

ﮐﻮﺭﻭﺵ ﺗﯿﭙﺶ ﻣﺮﺩﻭﻧﻪ ﺑﻮﺩ… ﺗاتو ﭘﻠﯽ ﺑﻮﯼ ﺭﻭ ﺩﺳﺘﺶ ﻧﺪﺍﺷت!

ﮐﻮﺭﻭﺵ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﺑﻪ ﻋﻘﺎﯾﺪ ﻣﻠﻞ ﺑﯿﮕﺎﻧﻪ می گذﺍﺷﺖ ﻭ ﺍﮔﻪ ﺍﻻﻥ ﺯﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩ، حتما ﺩﻡ ﻣﺤﺮﻣﯽ ﺻﺪﺍی ﺿﺒﻂ ﻣﺎﺷﯿﻨش رو ﺯﯾﺎﺩ ﻧمی کرد!

ﮐﻮﺭﻭﺵ غیرت داشت و ﺯﻧﺶ ﺗﻮی ﺣﺮﻡﺳﺮﺍﺵ ﺑﻮﺩ

ﻧﻪ ﮐﻪ بزکش ﮐﻨﻪ ﺗﻮ ﭼﺸﻢ ﺟﻤﺎﻋﺖ!

میشه بگی اصالت کورش رو کی حفظ کرده؟

 
هیچی نگفت؛ بوق زد ﺭﻓﺖ…



یا لیتنا کنا معک!!

امسال این شعار خیلی استفاده میشه تو هیئات و حسینیه ها 


(لبیک یا حسین)


ولی من همیشه با تردید این شعار رو گفتم اخه خیلی ایمان ادم باید قوی باشه تا


حداقل به نصف این مقام  برسیم!!!


هر وقت که این شعارو میدادم یکی در درونم بهم میگفت دروغگو

باران....؟؟؟

باران....؟؟؟

حالا آمدی....؟؟؟

بعد از 1400سال.....؟؟؟

دیگر نمیخواهم بیایی .....

1400سال دیر آمدی....

وقتی علی اصغر تشنه جان داد .....

وقتی علی اکبر تشنه تکه تکه شد....

وقتی که رباب از تشنگی علی اصغر مجنون شد .....

وقتی حسین(ع)از تشنگی علی اصغر شرمنده ی رباب شد....

وقتی که سید الشهداء فریاد میزد (انا العطشان ) نیامدی.....

دیگر نمیخواهم بباری....

باران نبار....

شق القمر

ابروی ترک خورده عباس خدایا !

شق القمر از لشگر ابلیس بعید است !!!

در همه ی انقلابها این جور ادم پیدا میشه!!!

در کوفه آدمى داشتیم به نام "شبث ابن ربعى" که فرمانده پیاده نظام ابن سعد در کربلا بود که برخى هم او را "شیث" خوانده اند، که خیلى تیپ جالبى دارد و نماد آدم هایى است که ایدئولوژى شان را مثل لباسشان عوض می کنند، آدم هاى سازشکار ، بى اصول، بوقلمون ، بى تقوى یا بیشعور که این تیپ آدم ها همیشه و در هر دوره اى هستند. 


در سفینة البحار نقل میکند که این آقا از پولدار هاى کوفه بود، قبل از اینکه مسلمان بشود ، یک خانمى ادعاى نبوت کرد، به آن خانم ایمان آورد و شد مؤذن او، بعدا مسلمان شد.

بعد سر خلافت حضرت امیر جزء کسانى بود که آمد و با امیر المؤمنین بیعت کرد و آمد در حکومت على، بعد که جریان خوارج پیش آمد، جزء خوارج شد و با على(ع) درگیر شد.

بعد که مردم با امام حسن بیعت کردند، آمد با امام حسن بیعت کرد و طرف ایشان را گرفت، بعد که حکومت امام حسن سقوط کرد، شبث شد جزء افسران معاویه.

بعد در کوفه جزء کسانى بود که نامه نوشتند به امام حسین که آقا! بیایید قیام کنید و رهبر ما باشید تا علیه یزید اقدام کنیم، حالا امام حسین به حرف اینها گوش کرده اند و آمده اند به سمت کوفه، همین آدم یکمرتبه میبیند هوا پس شد و جو سیاسى کوفه یکمرتبه عوض شد و شایعات و جنگ روانى و حکومت نظامى شد ، با خودش گفت من از شهر فرار کنم بروم بیرون تا در این درگیرى نباشم، طرف حسین اگر باشم که کشته میشوم، طرف اینها هم اگر باشم ، دستم به خون پسر پیغمبر آلوده می شود، بروم یک جایى گم و گور شوم، ابن زیاد آدم زرنگى بود و دستور داد این تیپ آدم ها و بزرگان را که رفته بودند در باغ هایشان مخفى شده بودند ، گوششان را بگیرند بیاورند و در کربلا فرمانده شان کنند، یعنى من نمی گذارم که این وسط دست من ، ابن زیاد، به خون حسین آلوده شود و اینها همه پاک بمانند، شبث شد فرمانده یکى از پیاده نظام هاى ابن سعد، بعد که سیدالشهداء شهید شدند و اینها حمله کردند به حرم پیغمبر و زن ها و بچه ها ، این آدم دلش میسوزد و با شمر درگیرى لفظى پیدا می کند، بعد می آید در کوفه چند مسجد می سازد به پاس خوابیدن فتنه حسین به علت نذرى که کرده بوده بابت خوابیدن فتنه حسین و حفظ حکومت یزید.

بعد مختار قیام می کند علیه یزید و ابن زیاد، شبث به مختار می پیوندد، توبه می کند از کارهایش و جزء فرماندهان قیام مختار می شود.

بعد "مصعب ابن زبیر" برادر عبدالله می آید و مختار را می کشد و این می شود فرمانده پلیس مصعب بن زبیر در کوفه.... 
این تیپ آدمها در همه انقلابها بوده اند و هستند. 
حسن رحیم پور ازغدی   
"حسین عقل سرخ ١" سال٨٠