ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
روزی بهلول در مجلس «محمد بن سلیمان عباسی»، پسر عموی هارون الرشید حاضر بود و یک نفر از علماء اهل تسنن بنام «عمر بن عطاء العدوی» که از اولاد عمر بن خطاب بود نیز در مجلس حضور داشت.
«عمر بن عطاء العدوی» از والی اذن خواست تا با بهلول مشغول مباحثه و مذاکره شود، آنگاه از بهلول پرسید: «حقیقت ایمان چیست؟»
بهلول گفت:«قال مولانا الصادق ـ علیه السّلام ـ: ألایمانُ عَقْدٌ بِالْقَلْبِ وَ قَولٌ باللّسانِ وَ عَمَلٌ بالْجوارحِ وَ الأرکانِ»
یعنی:«ایمان عبارت است از عقیده قلبی و گفتن با زبان و عمل کردن با اعضاء و جوارح.»
عمر گفت: «از اینکه گفتی «قال مولانا الصّادق» معلوم میشود که غیر از جعفر بن محمد دیگر هیچ کس صادق و راستگو نیست، چون تو لقب صادق را اختصاص به او دادی.»
بهلول گفت: «این اشکال اول به جدّ تو «عمر بن الخطاب» وارد است که به رفیقش ابوبکر لقب «صدّیق» داد. مگر در زمان او کسی دیگر راستگو نبود؟»
عمر بن عطاء گفت: «نه، در آن زمان تنها کسی که راستگو بود فقط ابوبکر بود!»
بهلول گفت: «دروغ میگویی، زیرا خداوند در کلام مجیدش میفرماید:«والَّذینَ آمَنوا بِاللهِ وَ رُسُلِهِ أولئکَ هم الصدّیقونَ»[۱]
یعنی: «آنچنان کسانی که ایمان به خداوند و پیامبران او آوردهاند، آنها همه، صدّیق میباشند.»
پس با این همه مؤمنی که در زمان ابوبکر بودند چطور میشود فقط صدیقیّت را به ابوبکر اسناد داد؟
عدوی گفت: «او را صدّیق میگفتند برای آنکه او اول کسی بود که به پیامبر ـ صلیالله علیه و آله ـ ایمان آورد.»
بهلول گفت: «این جواب تو از دو جهت باطل است، هم از جهت لغت، زیرا لغتاً به کسی که اول به کسی ایمان آورد صدّیق نمیگویند و هم از این جهت باطل است که به شهادت تمام مسلمین، ابوبکر اول کسی نبوده که اسلام آورده، بلکه اسلام او را در مرتبه پنجم یا هفتم گفتهاند.»
«عمر بن علاء عدوی» دید، الان است که آبروی او در مجلس ریخته شود، لذا خلط در مباحثه کرد و از بهلول پرسید: «از امام زمانت بگو.»
بهلول گفت: «إمامی مَنْ سبَّح فی کَفِّهِ الحِصی وَ کَلَّمَهُ الذّئبُ اذا عَوی و رُدَّت الشَّمْسُ لَهُ بَیْنَ الَمَلاءِ وَ أوجَبَ الرَّسولُ عَلیَ الخَلْقِ لهُ الوَلا، فذْلکَ إمامی و إمامُ الْبرّیاتِ»
یعنی: «امام من کسی است که سنگ ریزه در دست او تسبیح میکند و گرگ با او سخن میگوید و خورشید در ما بین مردم پس از غروب کردن بخاطر او دوباره طلوع میکند و ولایت او را پیغمبر ـ صلیالله علیه و آله ـ در میان مردم بارها تصریح کرده و جمیع صفات پسندیده در او مجتمع و از جمیع صفات رذیله مبرّا است، آن شخص، امام من و امام تمام مردم است.»
عمر عدوی گفت: «وای بر تو ای بهلول! امیرالمؤمنین هارون را تو، امام خویش نمیدانی؟»
بهلول گفت: «وای بر تو ای ملعون! تو میگویی هارون از این اوصاف که بر شمردم خالی است؟ پس تو دشمن خلیفهای و به دروغ او را خلیفه میخوانی.»
«محمد بن سلیمان عباسی» از مناظره بهلول خندهاش گرفت و او را تحسین کرد و به عمر عدوی گفت: «رسوا شدی، دیگر حرف نزن» و او را از مجلس بیرون کرد و آنگاه با بهلول در امر خلافت صحبت کرد و بهلول حقانیّت علی ـ علیه السّلام ـ را به او اثبات کرد[۲].
[۱] . سوره حدید آیه ۱۹٫
[۲] . روضات الجنات جلد۲ ص۱۵۴٫