وبلاگ یک مرزون آبادی

این وبلاگ با هدف تعامل بین هم وطنان راه اندازی شد

وبلاگ یک مرزون آبادی

این وبلاگ با هدف تعامل بین هم وطنان راه اندازی شد

اعتکاف توی روستای ما.........

یکی از بچه ها تو اعتکافی که داخل مسجد روستامون گرفتیم بد جوری اخرین ساعات مریض شده بود زنگ زدن باباش اومد که اینو ببره به درمانگاه.......از اونجایی که میدونست با رفتن به بیرون مسجد اعتکافش بهم میخوره داشت گریه میکرد که منو نبرید ..... البته مسئولین اعتکاف اصرار داشتن بره بهتره که خدایی ناکرده حالش بدتر نشه ولی این نوجوون نرفت ........خداییش خیلی به حالش غبطه خوردم


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.