دیدار برگشت تیم های ملی ایران و بحرین در مرحله مقدماتی جام جهانی ۲۰۱۴ در سال ۹۰ در منامه برگزار شد.
در
راه سفر به منامه ملی پوشان توقفی در فرودگاه دبی داشتند و در آنجا اتفاق
جالبی رخ داد؛ پاول ندود ستاره اهل چک و سابق تیم یوونتوس ایتالیا و برنده
توپ طلای اروپا در فرودگاه دبی با ملیپوشان ایران برخورد کرد و با آنها
گپوگفتی کوتاه داشت و با برخی از آنها از جمله مجتبی جباری هافبک سابق
استقلال و کنونی سپاهان عکسی به یادگار انداخت.
به گزارش فرهنگ نیوز، یک مفتی وهابی به
نام " ابوالبراء" به تازگی بر صفحه ی شخصی اینترنتی خود نوشته است :
فرزندان خود را با اسماء شیعی مانند حسین و علی و زهرا نامگذاری نکنید زیرا
منجر به فرقه گرایی می شود!
شخصی به نام حسین در سوالی از وی می
پرسد: ای شیخ من این موضوع را نمی دانستم خواهش می کنم شما از سوی خود اسمی
را به من پیشنهاد دهید قبل از اینکه گریه سر دهم. ابوالبراء در جوابش می
گوید: یک تاء به اول نام خود اضافه کن تا حسین تبدیل به تحسین شود.
ملیپوشان والیبال پس از خلق حماسه و شگفتی در لیگ جهانی، با قدری دلخوری از برخی مسئولان، به کشور باز میگردند.
تو شهید می شی...
... 5 دقیقه قبل از اینکه برم یکی دیگه اومد نشست بغل دستم ، گفت : آقا یه خاطره برات تعریف کنم ؟ گفتم : بفرمائید ! یه
عکسی به من نشون داد ، یه پسر مثلاً 19 ، 20 ساله ای بود ، گفت : این
اسمش عبدالمطلب اکبری هست ، این بنده خدا زمان جنگ مکانیک بود ، در ضمن کر
و لال هم بود ، یه پسر عموش هم به نام غلام رضا اکبری شهید شده ، غلامرضا
که شهید شد ، عبدالمطلب اومد بغل دست قبر غلام رضا نشست ، بعد هی با اون
زبون کر و لالی خودش ، با ما حرف می زد ، ما هم گفتیم : چی می گی بابا !؟
محلش نذاشتیم ، می گفت : هرچی سروصدا کرد هیچ کس محلش نذاشت .
( بعضی
وقتها این کرولالهایی که ما می بینیم نه اینکه خوب نمی تونه صحبت کنه و
ارتباط برقرار کنه ، ما فکر می کنیم عقلش هم خوب کار نمی کنه ، دل هم
نداره ، اتفاقاً هم عقلش خوب کار می کنه ، هم دلش خیلی از من و تو لطیف
تره )
گفت
: دید ما نمی فهمیم ، بغل دست قبر این شهید با انگشتش یه دونه چارچوب قبر
کشید ، روش نوشت : شهید عبدالمطلب اکبری ، بعد به ما نگاه کرد گفت :
نگاه کنید ! خندید ، ما هم خندیدیم ، گفتیم شوخیش گرفته ، می گفت : دید
همة ما داریم می خندیم ، طفلک هیچی نگفت ، سرش رو انداخت پائین ، یه نگاهی
به سنگ قبر کرد با دست پاک کرد ، سرش رو پائین انداخت و آروم رفت . فرداش
هم رفت جبهه . 10 روز بعد جنازه اش رو آوردند دقیقاً تو همین جایی که با
انگشت کشیده بود خاکش کردند . وصیت نامه اش خیلی کوتاه بود ، اینجوری
نوشته بود :
بسم الله الرحمن الرحیم ، یک عمر هرچی گفتم به من می خندیدند ، یک عمر
هرچی می خواستم به مردم محبت کنم ، فکر کردند من آدم نیستم ، مسخره ام
کردند ، یک عمر هرچی جدی گفتم ، شوخی گرفتند ، یک عمر کسی رو نداشتم باهاش
حرف بزنم ، خیلی تنها بودم ، یک عمر برای خودم می چرخیدم ، یک عمر . . .
اما مردم ! حالا که ما رفتیم بدونید هر روز با آقام حرف می زدم ، و آقا
بهم گفت : تو شهید می شی . جای قبرم رو هم بهم نشون داد ، این رو هم گفتم
اما باور نکردید !