وبلاگ یک مرزون آبادی

وبلاگ یک مرزون آبادی

این وبلاگ با هدف تعامل بین هم وطنان راه اندازی شد
وبلاگ یک مرزون آبادی

وبلاگ یک مرزون آبادی

این وبلاگ با هدف تعامل بین هم وطنان راه اندازی شد

بی خیال ....همش کشکه

میگن ان کس که نداند و نداند که نداند***در جهل مرکب ابد الدهر بماند

شاید واسه شمام اتفاق افتاده این موضوع......ادم بعضیا رو میبینه مثلا 50 سال از زندگیش گذشته ولی اصلا بویی از معنویات و مسایل دینی نبرده!!! اصلا تو فاز این حرفا نیست!!! اصلا فکر و ذکرش یه چیز دیگه است!!! صبح که میاد بیرون برا خودش هزار تا کار داره تا غروب همش مشغوله!!!!!! هممون یه روزی که دیر نیست باید بریم خوش به حال اونی که مثل من لاف نمیزنه .....راستی دوستان یه چیز دیگه هم میگن .....میگن ان کس که بداند و نداند که بداند*** بیدار نمایید که بس خفته نماند

منبع: وقتی که سنگ ساختمون میوفته رو سر میثم!!!

حکایت جالب از سلطان محمود................

سلطان محمود غزنوی شبی هرچه کرد خوابش نبرد. غلامان را گفت: حتما به کسی ظلم شده او را بیابید. پس از کمی جستجو غلامان بازگشتند و گفتند: سلطان به سلامت باشد دادخواهی نیافتیم اما سلطان را دوباره خواب نیامد. 
 
خود برخواست و با جامه مبدل بیرون شد. در پشت قصر ناله ای شنید که خدایا! محمود اینک در حرمسرا با ندیمان خود نشسته و نزدیک قصرش چنین ستم می شود. سلطان گفت: چه می گویی؟ اینک من محمودم و از پی تو آمده ام، بگو قصه چیست؟ 
 
آن مرد گفت: یکی از خواص تو که نامش را نمی دانم شب ها به خانه من می آید و با زنم همبستر می شود، سلطان گفت: اکنون کجاست؟ جواب داد شاید رفته باشد. شاه گفت: هر وقت آمد مرا خبر کن. و او را به پاسبان قصر معرفی کرد و گفت: هر زمان این مرد مرا خواست به من برسانیدش. 
 
شب بعد باز همان فرمانده به خانه آن مرد بی نوا رفت. مرد مظلوم به سرای سلطان شتافت. سلطان محمود با شمشیر شراره بار و برهنه به راه افتاد. در نزدیکی خانه صدای مرد را شنید دستور داد چراغ را خاموش نگاه دارید. آنگاه آن ظالم را با شمشیر گردن زد. پس از آن دستور داد تا چراغ را روشن کنند و بر صورت مقتول نگریست پس در همان دم سر به سجده نهاد. 
 
آنگاه صاحب خانه را گفت: قدری نان بیاورید که بسیار گرسنه ام. عرض کرد: سلطانی چون تو چگونه به نان درویشی چون من قناعت توان کرد؟ سلطان گفت: هرچه هست بیاور. مرد تکه ای نان آورد و سبب خاموش و روشن کردن چراغ و سجده و نان خواستن سلطان را پرسید. سلطان محمود غزنوی گفت: آن شب که از قصه تو با خبر شدم با خود اندیشیدم در زمان سلطنت من کسی جرأت این کار را ندارد مگر یکی از فرزندانم. 
 
گفتم چراغ را خاموش کن تا محبت پدری مانع اجرای #عدالت نشود. چراغ که روشن شد نگاه کردم دیدم بیگانه است سجده شکر گذاشتم. اما غذا خواستنم از این رو بود که از آن شب که از چنین ظلمی در ملک خود اطلاع یافتم با خود عهد بستم لب به آب و غذا نزنم تا داد تو را از آن ستمگر بستانم. اکنون از آن ساعت تا بحال چیزی نخورده ام.  
منبع: پند تاریخ ج۳ ص۱۸۳.

شیر مردان والیبال........

تیم ملی والیبال ایران این روزها غرورمان را به اوج کهکشان ها رسانده است و به تک تک بازیکن های خوبمان افتخار میکنیم.
افتخار میکنیم به کاپیتانمان که بعد از هر امتیاز نگاهی به زمین حریف می اندازد و لبخندی ملیح تحویلشان میدهد :دی
افتخار میکنیم به آرمین تشکری که خونسردی از چهره اش میبارد و کسی نمیداند چه جادویی پشت دست هایش پنهان کرده است که سرویس های آرامش تبدیل به امتیاز میشود!
افتخار میکنیم به امیر غفور که همیشه تازیانه اش را همراه دارد
افتخار میکنیم به فرهاد قائمی با بوسه هایی که بر توپ میزند و کسی نمیداند چه چیزی در گوش توپ میگوید که آنقدر با ما مهربان میشود.
افتخار میکنیم به مشت های گره کرده ی محمد موسوی بعد از هر دفاعش برای ایران و افتخار میکنم به سرمربیمون آقای کواچ که دلش برای تیم ما می تپه هر لحظه گارد گرفتنش......ما به تک تکشان افتخار میکنیم
افتخار میکنم به کوچولوی تیم ملی که به راحتی اجازه نمیده هیچ ابر قدرتی به زمین ما نگاه چپ کنه


کرسی گرم........

یعنی خداییش اراده میخواد در حد لالیگا.......... زیر کرسی گرم خوابیده باشی و برا نماز صبح راحت بیدار شی البته این مطلب زمستونا بیشتر احساس میشه.......یادش بخیر

منبع :یه دهه شصتی


وقتی که صدام دو تا خونه اونور تر نمیره.............


دلم میخواست یه بلندگو داشتم که باهاش میتونستم با همه ی 7 میلیارد ادم این کره ی خاکی حرف بزنم و بهشون بگم که خدا شاهده این مسلمونا خشن نیستن ..........این چیزی که از داعش میبیند اینا به اسم اسلام دارن جنایت میکنن وگرنه پیغمبر ما رحمه للعالمینه حتی از کافری که هر روز رو سرش شکمبه گوسفند می انداخت عیادت میکنه........اینا به اسم اسلام دارن فقط جنایتهاشون رو توجیه میکنن..........دلم میخواست بگم مسلمونا مهربونن...دلم میخواست این حرفام رو باور کنن تا به بهانه ی داعش روسری از سر اون زن تو مترو در اروپا کشیده نشه........

منبع:وقتی که صدام تا دو تا خونه اونور تر نمیره؟!!