ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
پیشانی*اش، شناسنامه*اش* بود. محل* تولدش* دنیا بود و صادره* از بهشت.
هیچ*وقت* نشانی* خانه*اش* را به* ما نداد. فقط* می*گفت: ما مستأ*جر خداییم ،همین.
هر وقت* هم* که* پیش* ما می*آمد، می*گفت: باید زودتر بروم، با خدا قرار دارم.
تنها بود و فکر می*کردیم* شاید بی*کس* و کار است.
خودش* ولی* می*گفت: کس* و کارم* خداست.
برای* خدا نامه* می*نوشت. برای* خدا گل می* *فرستاد.
برای* خدا تار می*زد. با خدا غذا می*خورد.
با خدا قدم* می*زد. با خدا فکر می*کرد. با خدا بود.
می*گفت: صبح* رنگ* خدا دارد، عشق* بوی* خدا دارد. چای، طعم* خدا دارد.
می*گفتیم: نگو، اینها که* می*گویی، یک* سرش* کفر است* و یک* سرش* دیوانگی.
اما او می*گفت* و بین* کفر و دیوانگی* می*رقصید.
ما به* ایمانش* غبطه* می*خوردیم، اما می*گفتیم: بگذار، خدا همچنان* بر
عرش* تکیه* زند، خدای* ملکوت* را این* همه* پایین* نیاور و به* زمین*
آلوده* نکن.
مگر نمی*دانی* که* خدا مُنزه* است* از هر صفت* و هر تشبیه* و هر تمثیلی.
پس* زبانت* را آب* بکش.
او را ترساندیم، واژه*هایش* را شستیم* و زبانش* را آب* کشیدیم.
دیوانگی*اش* را گرفتیم* و خدایش* را؛
همان* خدایی* را که* برایش* گُل* می*فرستاد و با او قدم* می*زد.
و بالاخره* نامی* بر او گذاشتیم* و شناسنامه*ای* برایش* گرفتیم* و صاحبخانه*اش* کردیم* و شغلی* به* او دادیم.
و او کسی* شد همچون* ما...
سال*ها گذشته* است* و ما دانسته*ایم* که* اشتباه* کردیم.
تو را به* خدا اگر شما روزی* باز مؤ*من* دیوانه*ای* دیدید، دیوانگی*اش*
را از او نگیرید، زیرا جهان* سخت* به* دیوانگی* مؤ*منانه* محتاج* است!
خیلی متن قشنگی بود
RAS MIGE DGE
MRC