وبلاگ یک مرزون آبادی

وبلاگ یک مرزون آبادی

این وبلاگ با هدف تعامل بین هم وطنان راه اندازی شد
وبلاگ یک مرزون آبادی

وبلاگ یک مرزون آبادی

این وبلاگ با هدف تعامل بین هم وطنان راه اندازی شد

این عکس شرح منظره ای ازجهنم است

نگاره: ‏این عکس شرح منظره ای از جهنم است
تمام وجدان نداشته مان هم از دیدن این عکس تیر می کشد..
اینکه مجرم، بی حساب قداره هایی که کشیده و نکشیده
به آغوش جلادی پناهنده شده
که می تواند سنگدل نباشد..

اما
از این ها که بگذریم..
دردم همه از اجتماعی است
که پشت این لوکیشین به تماشا نشسته اند..
همان هایی که
انسانیت را در خود قسط بسته اند..
و تمام بدبختی شان را گردن دولت می اندازند
و حالا از دولت بخاطر این نمایش تشکر می کنند..

همان هایی که ادعای فرهنگ شان را توی سر دنیا می زنند
و مدعی های بی چون و چرای اخلاقیات اند..
اما راحت تر از هر کس
به خودشان دروغ می گویند..
آنها که
بی آنکه خود را قضاوت کنند،
برای همه حکم صادر می کنند
و دم از انسانیت می زنند
اما به راحتی به هم برچسب می زنند
به بوسیدن دو عاشق با تنفر نگاه می کنند
اما شب تا صبح بیدار می مانند تا
از مراسم جان دادن دو انسان – به هر شقاوت!!!- جا نمانند..
بی آنکه ذره ای فکر کنند
که چرا؟ / برای چه؟/ چگونه؟
فردی جنون می گیرد تا...

مردمی که دم از دموکراسی می زنند
و فکر می کنند اگر دولت اصلاح شود
همه چیز درست می شود..،
اما نمی دانند که
دموکراسی قبل از دولت، از خودشان شروع می شود
نمی دانند که دموکراسی فرهنگ می خواهد

آنهایی که مدل موی شان غربی است
اما با تفکرات قبیله ای شان خواهان مردم سالاری اند..
همان هایی که اگر خلاف میل شان رفتار شود
آنقدر صدای شان را بالا می برند
و فحش می دهند
و یقه می گیرند
و...
مردمی که کلکسیون صفات متناقض دموکراسی اند
اما باز آزادی می خواهند
و تمام ایده آلشان از دموکراسی
آزادی حجاب است
اما آن هم حتی نه برای خواهر خودشان..


دردم از مردمی است
که اگر کسی از آنها کمک بخواهد
دست رد به سینه اش می زنند
همان هایی که اگر کسی وسط خیابان چاقو بخورد
تنها می ایستند و فیلم می گیرند
تا فردا که شد
سر چگونه بالای دار ، جان دادنش شرط بندی کنند..‏


این عکس شرح منظره ای از جهنم است
تمام وجدان نداشته مان هم از دیدن این عکس تیر می کشد..
اینکه مجرم، بی حساب قداره هایی که کشیده و نکشیده
به آغوش جلادی پناهنده شده
که می تواند سنگدل نباشد..

اما
از این ها که بگذریم..
دردم همه از اجتماعی است
که پشت این لوکیشین به تماشا نشسته اند..
همان هایی که

انسانیت را در خود قسط بسته اند..
و تمام بدبختی شان را گردن دولت می اندازند
و حالا از دولت بخاطر این نمایش تشکر می کنند..

همان هایی که ادعای فرهنگ شان را توی سر دنیا می زنند
و مدعی های بی چون و چرای اخلاقیات اند..
اما راحت تر از هر کس
به خودشان دروغ می گویند..
آنها که
بی آنکه خود را قضاوت کنند،
برای همه حکم صادر می کنند
و دم از انسانیت می زنند

اما به راحتی به هم برچسب می زنند
به بوسیدن دو عاشق با تنفر نگاه می کنند
اما شب تا صبح بیدار می مانند تا
از مراسم جان دادن دو انسان – به هر شقاوت!!!- جا نمانند..
بی آنکه ذره ای فکر کنند
که چرا؟ / برای چه؟/ چگونه؟
فردی جنون می گیرد تا...

مردمی که دم از دموکراسی می زنند
و فکر می کنند اگر دولت اصلاح شود
همه چیز درست می شود..،

اما نمی دانند که
دموکراسی قبل از دولت، از خودشان شروع می شود
نمی دانند که دموکراسی فرهنگ می خواهد

آنهایی که مدل موی شان غربی است
اما با تفکرات قبیله ای شان خواهان مردم سالاری اند..
همان هایی که اگر خلاف میل شان رفتار شود
آنقدر صدای شان را بالا می برند
و فحش می دهند

و یقه می گیرند
و...
مردمی که کلکسیون صفات متناقض دموکراسی اند
اما باز آزادی می خواهند
و تمام ایده آلشان از دموکراسی
آزادی حجاب است
اما آن هم حتی نه برای خواهر خودشان..


دردم از مردمی است
که اگر کسی از آنها کمک بخواهد
دست رد به سینه اش می زنند
همان هایی که اگر کسی وسط خیابان چاقو بخورد
تنها می ایستند و فیلم می گیرند
تا فردا که شد

سر چگونه بالای دار ، جان دادنش شرط بندی کنند..

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.