وبلاگ یک مرزون آبادی

وبلاگ یک مرزون آبادی

این وبلاگ با هدف تعامل بین هم وطنان راه اندازی شد
وبلاگ یک مرزون آبادی

وبلاگ یک مرزون آبادی

این وبلاگ با هدف تعامل بین هم وطنان راه اندازی شد

روزگار غریبی است

روزهای غریبی است. هوا کمی سردتر شده است. از خیابان می گذرم, فکرکنم شب باران باریده است, مه غلیظی تمام کوچه ها رو پوشانده است.

طبق معمول هر روز چشمانم چهره هایی را می بیند که هر روز بر سر گذر دیده ام. احساس میکنم کمی پوشیده تر از گذشته اند… دلم نهیب میزند, سر کلاس میرسم و سلام می دهم…

می گویم: هوا سرد است؟

با شیطنت دوران نوجوانی جواب می دهند: "ای بابا خانوم مگه شال و هدبند رو نمی بینید"

لحظه ای مکث می کنم و با ماژیک, درشت, می نویسم: بعضی ها بخاطر سرما حاضرند خود را بپوشانند اما بخاطر خدا نه

سکوتی در کلاس حکم فرماست…

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.