وبلاگ یک مرزون آبادی

وبلاگ یک مرزون آبادی

این وبلاگ با هدف تعامل بین هم وطنان راه اندازی شد
وبلاگ یک مرزون آبادی

وبلاگ یک مرزون آبادی

این وبلاگ با هدف تعامل بین هم وطنان راه اندازی شد

ازدواج اجباری برای یک پسر در عراق

ازدواج اجباری دختران کم سن و سال، پدیده ای است که در برخی مناطق کشورهای عربی رواج دارد، اما ازدواج یک پسر پیش از رسیدن به سن قانونی و برخلاف تمایل خود، شاید کمتر اتفاق بیفتد.
 
"حسین" داماد 14 ساله ای است که پیش از رسیدن به سن قانونی ازدواج، به اصرار پدرش به عقد دختر  عمویش در آمده است. خانواده این داماد نوجوان عراقی اهل موصل هستند که پس از تهدید گروههای مسلح، از نینوا گریختند. 
 
 
 
پایگاه اینترنتی سومریه نیوز، با نقل این خبر، از قول پدر داماد نوشت: من پیر و بیمارم، وضعیت مالی مان نیز معمولی است. نمی خواهم پسرم منحرف شود، لذا با سرعت زمینه ازدواجش را فراهم کردم، گرچه می دانم این کار غیرقانونی است، اما حفظ فرزندم واجبتر است.
 
اما حسین، داماد 14 ساله - که بنزین فروش است- درباره این ازدواج نظر دیگری دارد. وی می گوید: بین من و دخترعمویم علاقه و احساسی وجود نداشت، او سه سال هم از من بزرگتر است، اما به خاطر پدرم با هم ازدواج کردیم، چون وی خواست که قبل از مرگش عروسی ما را ببیند.
 
سهام (مادر عروس) نیز درباره این پیوند می گوید: خودم حسین را تربیت کرده ام و اخلاقش را به خوبی می شناسم، از طرفی مایل بودم تعداد افراد خانواده بیشتر شود، به همین دلیل دخترم را به عقدش درآوردم.
 
محاسن (مادر داماد) هم می گوید: نتوانستم با اصرار همسرم برای ازدواج پسر بزرگمان حسین در این سن کم مخالفت کنم، حسین تنها فرد در خانواده ماست که در چنین سنی ازدواج می کند، اما با این حال از ازدواجش راضی هستم.
 
در همین حال، "سفیان عباس" رییس کانون وکلای استان صلاح الدین عراق در این زمینه گفت: ازدواج حسین غیرقانونی و مغایر با قوانین عراق می باشد، چون سن وی هنوز 15 سال نشده است.

شعر پروین اعتصامی برای سنگ قبر خودش ....خوندنش خالی از لطف نیست

اینکه خاک سیهش بالین است/  اختر چرخ ادب پروین است
گر چه جز تلخی از ایام ندید/  هر چه خواهی سخنش شیرین است
صاحب آنهمه گفتار امروز/  سائل فاتحه و یاسین است
دوستان به که ز وی یاد کنند / دل بی دوست دلی غمگین است
خاک در دیده بسی جان فرساست/  سنگ بر سینه بسی سنگین است
بیند این بستر و عبرت گیرد/  هر که را چشم حقیقت بین است
هر که باشی و زهر جا برسی/  آخرین منزل هستی این است
آدمی هر چه توانگر باشد/  چو بدین نقطه رسد مسکین است
اندر آنجا که قضا حمله کند/  چاره تسلیم و ادب تمکین است
زادن و کشتن و پنهان کردن/  دهر را رسم و ره دیرین است
خرم آن کس که در این محنت‌گاه / خاطری را سبب تسکین است